نتایج جستجو برای عبارت :

اوضاع شتی این روزا :/

این روزا اوضاع از این قراره:
همه کلاسام رو میرم، مشخصا غیر از کلاس های حل تمرین :)) و حتی بعضی اساتید مزخرف رو تحمل میکنم(فقط به این خاطر که حضور بخورم تو کلاسشون) بعد هم کلی تلاش می‌کنم که درس بخونم گاهی میشه گاهی نه، ولی نسبت به قبل همین دو تا کافیه که کلی به خودم آفرین بگم، بعد میام خوابگاه و دپرشن منو فرا میگیره و هیچ کاری نمیکنم و لش میکنم رو تختم و پشه ها از اقصی نقاط ایران به سمت بدن بیچاره من حمله ور میشن.
نیازمند یاری سبز همگیتان برای فرا
بعضی روزا اونجوری ک تو نیخوای پیش نمیره
بعضی روزا عجیب سردرگم میشی
گیج میشی
نمیدونی درست چیه غلط چیه
هر کاری میکنی انگار یه حرکت اضافه زدی که چیزی جز پشیمونی نداره برات
بعضی روزا چهره ی قشنگی ندارن
اومدن که حالتو بد کنن
چند روزی میشه که تو این بعضی روزام
شب.تاریکی.سکوتی که با صدای تیک تاک ساعت شکسته میشه.تنهایی و یک عالم فکر که به سرم هجوم اورده.
نمیدونم تکلیف مغزی که مدام فلش بک میزنه به گذشته و جاهایی که هیچکس فکرشو نمیکنه و یادش نمیاد؛بعد از سال ها به یادم میاره.. چیه؟
دیدن اون جزییات لعنتی بعد از سه سال توى خاطراتم چه فایده ای داره؟
شاید یکی از دلایل این حال، اوضاع مزخرف و بهم ریخته ی این روزهای مملکته.میدونید،اون موقع(سه سال پیش) شرایط خیلی بهتر بود.شاید ذهنم دلش میخواد فرار کنه ازین روزها
چرا فرهنگ اعتراض رو بلد نیستن بعضی مردم؟ بابا جمع کنید خودتونو با آتیش زدن اموالی که پولش از جیب خودمون میره چیزی درست میشه؟؟!!
همه اینا به کنار اینترنت چرا قطعه هنوز؟؟؟ حس کره شمالی بودن رو دارم که فقط سایتای داخلی رو میتونیم استفاده کنیم:/
کسی جایی رو سراغ داره که نیمه دوم فصل سوم اتک آن تایتان رو دانلود کنم؟ سایت ایرانی ای که فیلتر یا بسته نباشه:(( 
سیر که شدم، از پنجره بیرونو نگاه کردم
مثل همین ساعتای همون روزا  کامیون شهرداری اومد، آشغالا رو جمع کردن و رفتن
اما این‌بار نترسیدم
عصبی هم نبودم
تو اتاق‌ هم بودم
گوشیم هم تو شارژ
پنیر هم مال خودم
 
یه احمق خودهمه‌چیزدان‌دان
این اواخر خیلی درگیرِ گذشته هام. 
فک کردن به کنار، همش تو وبلاگای قدیمیم چرخ میخورم، همش دفترای قدیمیمو ورق میزنم، همش فایلای قدیمیِ باقی مونده از گوشیامو میبینم (که خیی کم اَن).
یکی دو هفته پیش اینقد تو این فاز بودم اولین وبلاگم و اولین نوشته هامو پیدا کردم. البته اولین وبلاگِ ثابتم. چون همیشه وبلاگ میساختم و باز یکی دیگه میساختم. 
اولین وبلاگ ثابتم مال شهریورِ 87 بود. دقیقا 11 سال پیش. که از اینور و اونور توش کپی میکردم و چیزای کودکانه مینوشتم
خداروشکر اوضاع زندگی شخصی اروم شده
گذاشتم یه کم بگذره ببینم ثبات پیدا میکنه یا نه
واقعیتش در شرایط بد هم صبر میکنم اگر طول کشید اینجا مینویسم
 
اوضاع کار هم تقریبا مثل قبله
چند تا پروژه رو از دست دادیم که طبیعی هستش
 
این روزها که شرکت نمیرم، به شدت با خودم درگیرم
اینکه بتونم با کیفیت وقتی که شرکت میرفتم کار کنم
واقعا کار توی خونه سخته
 
خیلی اراده میخواد
خیلی خیلی زیاد اراده میخواد
 
اگر بتونم توی خونه مثل شرکت کار کنم، یه قله بزرگ توی زندگی
خب من اومدم با کلی غر...این روزا که کرونا همه رو خونه نشین کرده فرصت خوبیه تا به همه کارهای عقب افتاده برسم ولی  انقدر کار زیاد برای خودم تراشیدم که واقعا شبا پا درد و کمردرد و گردن درد وحشتناک میرم تو تختخواب :( 
با این اوضاع زبان باید کلیییی مقاله ترجمه کنم که همشون اونقدر فونتاشون ریزه دیگه مجبورم آخرای کار کورمال کورمال پیش ببرم ترجمه رو.. خلاصه که خیلی خسته ام این روزا.. باید زبانم رو خیلی قوی کنم خیلی..برای آزمون هایی که باید بدم کلی برنامه
زندگیِ ما مثل طبیعت می مونه
چهار فصل داره
بعضی روزا بهاری هستن، همش خبرهای خوب، هم سرحالی هم موفق
گاهی پاییزی و زمستانی میشن، خبرهای خوب کم میشه و سرمای شدیدی به زندگیت حاکم(تو این روزا فقط مواظب باش خودت رو نبازی)
گاهی تابستانی، با اینکه داغ و سوزانه ولی خوشحالیم و شاد
کاملا اوضاع پیچیده ای دارم!همه چیز در هم و نامعلومه....
برنامه ریزی لیستیم رو هواست و تقریبا هر روز بخش کوچیکیش رو انجام می دم که بسیار ناچیزه!
برکاد احمق پیام داده که با سنوات و شهریه موافقت شده و الان باید برم سراغش در حالیکه اصلا حالشو ندارم...
بیات مریضه و نیومده در واقع مشکلش همون مشکل منه و ازش نمونه برداری شده!
نبی رفته کلاس اتوماسیون...
من
و خنجری رابطه مون بهتر شده .الان دیگه خیلی دلم براش تنگگ میشه و دلم می
خواد همش کنارش باشم .ولی خب...او
این روزا جدی جدی دارم دنیای واقعی میبینم ! 
+ چرا نقاب ها تون دارید دونه دونه برمیدارید ؟ لطفا برندارید ! من واقعا تحمل مواجه شدن با واقعیت ها رو ندارم ! لطفا نقاب ها یتون دوبار بزارید 
+ از این به بعد می خوام برای یه سری آدم ناشناس باشم برای همیشه 
اقا سلام 
این روزا خوبه
ینی نه که اتفاق بدی نیوفتاده
همین خوبه دیگه
راستییی باخدا آشتی کردم نماز میخونم
پاییز و هواش یاد دوسال پیش میندازه منوهمه چیزو یادمه خاطرات و حس هام گریه هام موسیقی ای ک گوش میدادم آرزوهایی ک داشتم
 
واو لعنت به کنکور
هنوزم حس میکنم خرابیی که تو من به وجود اورد...
خوشحالم ک بیشتراز دوسال باهاش درگیر نبودم
بگذریم
اوضاع احوال دانشگاه ب نظر خوب میاد
امروز یکی بهم گل داد  
خل شدم رفت
امیدوارم حالم هرروز بهترباشه و تمرکزم
بالاخره اون روی زندگی هم دیدم این هفته و اندکی اوضاع کیف پولم رو به بهبودی رفت.
طفلی کیف پولم دوماه بود بغض داشت!
شبا خوابش نمیبرد ، نگاش که میکردم حس میکردم داره بهم میگه " یه حالی دارم این روزا شاید مردم حواسم نیست"!!
بخاطر سلامتیش  باالکل ضدعفونیش که میکردم میگفت 
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم ، شراب با تو حلالست وآب بی تو حرام.
مخاطب حرفای عاشقانه اش ریال بود!
بچم دلش پول میخواست، رفاه ، امنیت مالی 
ادامه مطلب
1)هر موقع سرم زیاد تو گوشی بود مامانم میگفت الهی بسوزه این گوشیت:|
خدای عزیزم هم  که بقیه دعاهای مادرمو درباره ی من تقریبا نادیده میگرفت واسه اینکه دل مامانم نشکنه سریعا این دعاشو بر اورده و کرد گوشی نازنینم  داغان شد..به همین راحتی
خلاصه مراقب دعا های پدر مادراتون باشید..
یه هفته ای هست گوشی ندارم و به زور دارم ترک میکنم گوشی  و نت رو ،امیدوارم زود تر درست بشه!
این اتفاق هم دقیق زمانی افتاد که کار فوق واجب با نت داشتم و دارم:|
2)این روزا به این نت
 
علی یاسینی این روزا
دانلود آهنگ جدید علی یاسینی به نام این روزا
Ali Yasini - In Rooza
ترانه و موزیک : علی یاسینی ؛ تنظیم : سهیل شمس
+ متن ترانه این روزا از علی یاسینی
خودت بگو نباشی میمونه / چی از من با همه میجنگم
آخ نمیدونی چقدر درد میکنه / این جای خالیت
 

ادامه مطلب
چند وقتیه ننوشتم
یه چیزایی منو بی حوصله می کنه
.
شاید اینو بارها شنیده باشید که یه شاعر میگه:
باید شعر خودش بیاد
.
این روزا با این اوضاع با این وضع با این تصویرا
امیدی برای نوشتن و سرودن نیست
.
دوست ندارم سیاسی صحبت کنم اما
سیاست ما رو ول نمی کنه....
.
بعضی از شاعرا انتقاد می کنند
بعضیا بی خیال تر شدن
بعضیا هم مثل من قلمشون و غلاف کردن
.
اما روزی میرسه که کویر لوت هم گلستون میشه
روزی که رنگین کمون از آسمون نمیره و یه مهره ثابته
روزی که ماه کامل میشه
.
یه بار شب بیست و دو بهمن بودبرف اومده بود سنگینمن خونه شما بودممن بودم و تو..رفتیم از حیاط سینه پر برف اوردیم تو... نشستیم دم در حیاط.. تو یه صورت آدم برفی درست کردی... یادمه شکلش هنوز.. بعد ساعت ۹ که شد شروع کردیم دوتایی الله اکبر گفتن...اون روزا، این روزا دور بود و محال ولی خب ما که نمیدونیم چی قرار پیش بیاد....کاش بیشتر قبولت داشتیم
10:10
11:11
12:12
13:13
14:14
15:15
16:16
17:17
18:18
19:19
20:20
21:21
22:22
23:23
24:24(حیف ممکن نیست عدد مورد علاقم بودش :(
خب مسئله اینجاست این روزا هروقت میخوام به ساعت نگاه کنم این اعدادد و میبینم یادمه چند سال قبل خودم عمدی منتظر موندم که بتونم این اعداد و کنار هم ببینم اما این روزا هر وقت نگاه میکنم میبینمشون اخرشم همین چند دقیقه پیش 12:12 و این یواش یواش داره نگرانم میکنه
کسی از شما چیز خاصی در مورد این اعداد میدونه ؟ 
چند وقته که حالم اصلا خوب نیست. این روزا حوصله هیچی رو ندارم
 خسته‌ام از این شرایط مسخره که توش گیر کردم
حس و حال درس و دانشگاه رو که اصلا ندارم و بیشتر کلاسام رو نمیرم
فعلا فقط دارم ورزشمو ادامه میدم و البته به خاطر شرایط بد زندگی خوابگاهی خیلی اذیت میشم،میخواستم بهمن برم مسابقه اما دیدم با این اوضاع زندگی فعلا بیخیال مسابقه باشم سنگین‌ترم 
 
دلبر این روزا یکم بیشتر دلشوره دارم
 یکم بیشتر نگرانم این روزا هوا بس ناجوانمردونه سرد است
 تو یکم بیشتر مراقب خودت باش 
اون لباس خوشگلای بافتنیتو از طاقچه در بیار 
راستی مراقب دستکشات باش روی صندلی پارک دیوونه خونه جاشون نذاری اون انگشتای ظریف و کشیدت یخ نزنن 
دلبر این روزا که دوری ،دستام بس ناجوانمردونه یخ زدن 
چایی دم میکنم تو لیوان میریزم جوری لیوان و میچسبم که انگار دستای توِ
تو بالکن دو تا صندلی گذاشتم یکی واسه تو یکی واسه خودم 
هی ب
امروز از آن روزهایی بود که بعد ها قطعن از آن یاد خواهم کرد.
مدت هاست روزها از ساعت سه بعد از ظهر برایم شروع میشود و به هفت صبح میانجامد.
در این بین هیچ کار مفیدی انجام نمیدهم
نه فیلم میبینم
نه کتاب میخوانم
حال این روزهایم طور عجیبیست
این روزا کتاب ضدخاطرات نوشته آندره مارلرو با پفک نمکی برایم فرق خاصی ندارد
جفتشان را به یک اندازه دوست دارم.
این روزا همه را به یک اندازه دوست دارم
به اندازه هیچ
ببخشید ، خیلی وقته دیگه مثل قبل نمیتونم مطلب بزارم ، اینقدر مشکلات و درگیری زیاد شده که اصلا کار های عام المنفعه رو نمیشه انجام داد ، خبری از بهبود اوضاع نیست ، اگه زنده موندیم و اوضاع تغییر مثبت داشت دوباره برای اطلاع رسانی و افزایش اطلاعات عمومی اقدام میکنم
نمیدونم چه اتفاقی میفته که آدما انقدر سطحی میشن و دیگه چیزی نیست که براشون جذاب باشه!رفاقت، محبت، صمیمیت! ما عمیقا بهشون نیاز داریم.اما انقدر سطحی از همه چیز، آدما‌ و احساسات میگذریم که یادمون میره، شاید اینا آخرین بار باشه.شاید هرگز تکرار نشه...میدونی، نمیشه دلگرم‌ بود به بودن کسی این‌روزا... عجیبه.خیلی عجیب‌...
خیلی خوب پیش رفتم. شمردم دیدم حدوووداً 53 کیس دیگه اونم فقط در کتاب گریم باقی مونده و تا بحال 67 کیس (باز هم فقط کتاب گریم) رو نوشته ام.
زندگی هم بد نیست... همه چیز داره کم کم خوب پیش میره. نمیدونم خیلی چیزها رو میتونم اینجا بنویسم یا نه. ولی اوضاع خوبه. خدا رو شکر میکنم.
دانلود آهنگ جدید روزبه بمانی من باهاش کار دارم این روزا ‌
آپ موزیک ♫ برای شما کاربران ترانه زیبای من باهاش کار دارم این روزا ‌از روزبه بمانی ♫ با متن و دو کیفیت 320 , 128
Download New Song By : Roozbeh Bemani – Man Bahash Kar Daram In Rooza With Text And Direct Links In UpMusic

ادامه مطلب
دانلود مداحی بعضی روزا فکر میکنم بار گناهم
Download Madahi Bazi Roza Fekr Mikonam
دانلود مداحی بعضی روزا فکر میکنم بار گناهم از محمود کریمی از سایت پلی نیو موزیک
برای دانلود نوحه به ادامه مطلب مراجعه کنید …
تکست و متن مداحی بعضی روزا فکر میکنم بار گناهم
بعضی روزا فکر میکنم بار گناهم کاری کرده با من که پیش تو رو سیاهم
از خجالت بسته نگاهم درونم میسوزه از سوز گناهم
یاد گرفتاریم می افتم ، یاد اون لحظه ای که میبرنم
به یاد غسل و کفنم
یاد فشار قبرمو فریاد زدنم یاد ع
نزدیک ترمینالم دارم کیفم رو مرتب میکنم ک پیاد شم،میگه حاج سلیمانی! کشتنش!گیجم، میگم سلیمانی کیه؟ میگه حاج قاسمپرت میشم به یه دنیا خاطره!به روزای اول دبیرستان همون روزا ک چادر میپوشیدم، همون روزا که یکم سبیلو بودم، همون روزا ک زیادی توی افکار پدرم غرق شده بودم! اون روزا طرفدار سرسخت قاسم سلیمانی بودم!با دوستی به اسم راضیه! من و راضیه از سلیمانی می‌گفتیم و دلاوری هاش!دوم دبیرستان بودم اون موقع تازه چیزی به اسم مدافع حرم دراومده بود! توی شهر م
 من آدمِ دلتَنگی هستم، ازون دلتنگا که یادشون نمیره آدمارو، ازونا که لیستِ مخاطبین گوشیشون پٌر از شمارَست، شماره ی آدمایی که شاید یه بار اتفاقی دیدمشونو دیگه هرگز تکرار نشدن ...
 من آدمِ دلتنگی هستم، من حتی دلم واسه اون راننده ی پیر که پارسال بِهِم زردآلو داد تنگ شده یا اون خانومه که روزِ درختکاری تو پارک باهم درباره ی محیط زیست حرف زدیم حتی واسه اون دختره که ازم بدش میومد و همیشه پشت سرم حرف میزد !..
 من آدمِ دلتنگی هستم و دلتَنگیام یه روزا او
از بی تفاوتی بدم میاد اما بدجور بی تفاوت شدم
دوست ندارم این اوضاع رو
راستش نمیدونم چی دوست دارم اما این اون چیزی نیست که من میخواستم 
دلم از اون مسافرتای تنهای تنها میخواد فقط یه مدت اصلا دلم میخواد مثل فیلم cast away یه جای دور افتاده باشم 
فقط یه مدت
اینا نشانه های کودک درون پودر شدست فک کنم
به یه روانشناس ماهر نیاز دارم
در نهایت هیچ چیز قرار نیست فراموش بشه. هیچ اثری از گرد و غباری که بیاد و بشینه روی خاطرات نیست. شاید بشه خاطرات رو هل داد تو یه اتاق تاریک گوشه ذهن و درش رو قفل کرد، اما همچنان کلیدش تو دست آدم میمونه.
منِ این روزا رو از خودِ علی تا مامانم و تا صد پشت غریبه پخته و عاقل میدونن. منِ این روزا شاید چون تنها پناهش خودشه، شده من این روزا. شاید چون به قول بابا ترس از دست دادن درونش فرو ریخته. منِ این روزا برای سپیده سمبل مقاومت و رد شدن از روزای سخته. کسی ک
درست همون وقتی که فکر می‌کنی اوضاع از این بدتر نمیشه، یه اتفاق دیگه میفته و بهت ثابت میشه که اوضاع همیشه در حال بدتر شدنه و نباید سعی کنی آینده رو پیش بینی کنی‌. و درست همون لحظه ای که کم میاری، همون لحظه ای که میگی بسه، و همه چی رو رها می‌کنی، اونجا آغاز نابودی تو میشه ؛ بعدها هرچقدر حسرت بخوری که ای کاش تسلیم نمیشدم، بازم فایده ای نداره.
درست همون وقتی که فکر می‌کنی اوضاع از این بدتر نمیشه، یه اتفاق دیگه میفته و بهت ثابت میشه که اوضاع همیشه در حال بدتر شدنه و نباید سعی کنی آینده رو پیش بینی کنی‌. و درست همون لحظه ای که کم میاری، همون لحظه ای که میگی بسه، و همه چی رو رها می‌کنی، اونجا آغاز نابودی تو میشه ؛ بعدها هرچقدر حسرت بخوری که ای کاش تسلیم نمیشدم، بازم فایده ای نداره.
نصف شبی یاد این ماجرا افتادم
ی بار مادرم داشت میرفت خونه داداشش چهار پنج روز بمونه ،وسیله هاشو جمع کرد گذاشت تو کیف مسافرتی و راهی شد 
بعد رفتنش ی خورده اوضاع خونه بهم خورد ،جا بعضی وسیله ها رو نمیدونستیم 
منم تو اون اوضاع مسواکم گم شده بود هر چی گشتم نبود رفتم یکی دیگه خریدم 
خلاصه مادرمم برگشت و دور هم نشسته بودیم گفتم مسواک منم خود به خود غیب شده !!
ادامه مطلب
این روزا دارم خوب درسا رو می خونم
فقط یکم ساعت مطالعم کم بوده که از فردا اونم میبرم بالا
خدا رو شکر کارا داره خوب پیش می ره و عمومی ها که خیلی مشکل داشتم واقعا بهتر شدن 
راستش این روزا بعضی از اطرافیان و دوستان به خاطر شروع دیر و امیدواریم به قبولی رشته پزشکی به من انرژی منفی میدن و میگن که نمیشه
ولی من میتونم ...
راستی فرداشب کریسمس و سال نوی میلادی هستش
کریمستون مبارک... 
 
سلام دوستان شبتون بخیر امیدوارم درکمال صحت و سلامت به سر ببرید
این مدتی که گذشت به دلایلی مجبور به قطع ارتباط با تقریبا همه ی دوستان شدم..
یه سری اتفاقات پیش اومد که شکر خدا تا اینجا که بخیر گذشت.. هرچند سخت..
نمیخوام الان تعریف کنم چون هنوز نیمه راه رو هم نرفتم و میخوام وقتی همه چی درست شد به امید خدا بیام و براتون بگم
دم اونایی که نگران شدن و حالمو پرسیدن گرم و شرمنده که نشدجوابتونو بدم یا بهتون توضیح بدم
این کرونا هم متاسفانه یکم اوضاع بدتر
این روز ها خیلی نگران اوضاع دانشگاهمم . ترم آخری- تابستون آخری - کارآموزی- نتیجه کنکور-پروژه پایانی-ارائه استاد- پاس شدن درسای این ترم -معدل کلم- رشته  و دانشگاهی که قبول میشم... خیلی نگرانم ... یه دعا ی از ته دل بکنید برام این ها همه در سایه گیسوی نگار آخر شه! (استعارس قاعدتا! وگرنه تو این اوضاع نگار کجا بود :) )خلاصه تموم شه و راحت شیم هر چی زود تر از این لیسانس کوفتی و ارشد رو بی مشکل و گیر و گرفت شروع کنیم امسال
تَحمل حرف های آدمای دورم رو دیگه ندارم ، چون بلد نیستم حمایت کردنو ، بلد نیستم دلیل آوردنو ، بلد نیستم توضیح دادنو...! 
دیگه یکی که با ۴۰ سال زندگی هیچی نمیفهمرو من ِ ۱۹ ساله نمیتونم حالی کنم میتونم؟!
این روزا فقط شنیدم توهین ، تهمت ، این تهمت هایی که میزنیم به آدما یه روزی جوابشو باید بدیم ، هرچی یادمون رفته باشه ، خواهشا خدا نره ، تمام قضاوت هات به آدمایی که نمیشناسیشون خوب اون دنیا یقمونو میگیره...!
این روزا بیش از حد میشه گناه کرد، اونم از نو
خیلی وقته اینجا ننوشتم. اولین دلیلم حال خیلی خیلی بد روحی اون روزا یعنی ۴ماه اخیر بود.. دوست ندارم چیزی بنویسم که توش گله و شکایت و غم و غصه اس.. بعدم کنکور و بعدشم فعالیت اینستایی (فعالیت کاری) باعث شد دور بشم ازینجا
بشدت دارم کار میکنم.. تا جایی که مدت طولانی و چندین بار سخت مریض شدم و الانم اثرات کلر کماکان پابرجاست.. خدا رو شکر که کاری هست برای انجام دادن
اگر گفتنی مفیدی بود میام مینویسم.. فعلا این روزا همش خسته و خوابالودم وگرنه همچنان وبلاگ
یا رحمان 
من یه آدم زود رنجم و آرام و البته خسته ... 
من یک فاطمه ی خسته م این روزا تا یک فاطمه ی خوشحال 
حالم از این روزا داره بهم میخوره اما مجبورم به اظهار خوب بودن ... 
من جایی باختم که فکرکردم دارم به آرزوهام میرسم ... 
من خیلی وقته صبر کردم و خسته شدم 
اما انگار باز هم باید صبور باشم 
و تنها تو خدای مهربان من از دل ها و رفتار ها و قصد های آگاهی 
و دلم فقط به بودن خودت گرم میشود از سردی این روزها 
موقعه ظرف شدن بهت گفتم پناه من فقط خودتی خدا 
و تا
من خیلی سر زدم اونجا
وقتی اوضاع خوب بود 
وقتی اوضاع بد بود 
و وقتی اصن اوضاعی نبود 
جالبه خودم پیدا کرده بودم 
تنها رفتم اولین بار و خو ۹۹ درصد موارد هم تنها بودم 
الا دوبار 
هوا چقدر عجیب شده 
دیلمان برف 
اینجا ۷ درجه 
جالبه 
اردیبهشت عجیبیه!
حتما مادرا جاشون جای خوبیه حتی وقتی نیستن 
امیدوارم باعث لبخند باشه برات زندگی دختر کوچولوت.
نمیدونم چرا چند روزه این ساعت که میشه دلم میگیره با اینکه این روزا که میگذرن همه چی خوبه خداروشکر ولی این دلگرفتگی شبونه تا جایی پیش بره که کل انرژی رو که توی روز داشتمو بگیره ازم ولی اجازه نمیدم بهش و تلاشمو میکنم بهش غلبه کنم و تا حالا که موفق بودم خداروشکر 
این روزا بیشتر از قبل باهات حرف میزنم ولی کمتر صداتو میشنوم؛ نمیدونم تو رو گم کردم یا خودمو و چقدر دلتنگتم.....
یادمه قبلا یه متنی نوشتم که دلتنگی اینه که دلتنگ جایی و یا کسی باشی که نمیدو
ضمن عرض سلام؛ از مخاطبین بزرگوار خواهشمندم از وضعیت اینترنت شهر خود گزارش دهید تا به این طریق بهتر بتوانیم از اوضاع اینترنت در شهرها با خبر باشیم. لطفا بنویسید:
در کدام شهر یا روستا زندگی می کنید؟
آیا در منطقه خودتان به اینترنت جهانی دسترسی دارید یا نه؟
پیش بینی شما از آینده اینترنت کشور چگونه است؟ آیا برای همیشه دسترسی ما قطع خواهد ماند یا خیر؟
پیشاپیش از همه شما عزیزان سپاسگزارم
صدای آهنگ بی کلامی که از کامپیوتر پخش می شه توی موزه پیچیده، بوی غلیظ قهوه های علی کافه میاد و صدای کار کردن بخاری برقی زیر میز هم تو پس زمینه است. من نشستم پشت میز و دارم فیزیولوژی جانوری می خونم، یکم اونطرف تر آقای صاد و خانم سین دارن برای امتحان جامع میخونن و تو فضای اصلی موزه الف و آقای میم، هر کدوم به نحوی مشغولن بوی قهوه و صدای آهنگ سینما پارادایزو و متن کتاب رو می بلعم و با خودم فکر می کنم احتمالا چند سال دیگه، هر جایی باشم حسرت این روزا،
امروز چهارشنبه 28 اسفند 1398 یک روز مونده به آخر سال هست. 
این روزا اون طوری که سال ها پیش انتظارشو داشتم نیس. 
اما واقعیت زندگی همینه. 
من هیچ وقت به اندازه کافی عاقل نبودم الان هم نیستم. اما دوس دارم بدونم 5 سال دیگه مثل امروز یعنی 28 اسفند 1403 من کجام؟ مشغول چه کاری ام؟ در چه حالی ام؟
چه تغییری کردم؟
آیا هنوزم همین آدم افسرده ی خسته و داغونم یا اینکه نه اوضاع رو عوض کردم؟
این نوشته رو امروز مینویسم و 5 سال دیگه اگه یادم بمونه برمیگردم و خودم رو با ا
هروقت باران بیاید، بالاخره بند خواهد آمد. هروقت ضربه می‌خورید
 بالاخره خوب می‌شوید. بعد از تاریکی همیشه روشنایی ست.
 هر روز صبح طلوع خورشید می‌خواهد همین را بگوید اما شما یادتان می ‌رود و درعوض فکر می ‌کنید که شب همیشه باقی میماند.
اما اینطور نیست. هیچ ‌چیز همیشگی نیست. پس اگر اوضاع زندگی خوب است از آن لذت ببرید چون همیشگی نیست.
 اگر اوضاع بد است، نگران نباشید چون این شرایط هم همیشه نمی ‌ماند.
من از اون دسته آدمایی هستم که اعتقادی به خرید عید و لباس و کیف و کفش نو برای سال جدید ندارم. چون در طول سال هروقت لازم ببینم خرید می کنم و حتما نباید چند روز مونده به سال جدید در به در دنبال ست کردن کیف و کفش باشم. ضمن اینکه آدمی نیستم که چیزی رو بخرم و بذارمش برای فرداها! حتی ۲۸ اسفند چیزی بخرم همون موقع استفاده می کنمش. ولی بازارگردی های اسفند ماه رو دوست دارم‌. در واقع توی ماه های سال اسفند از جمله ماه های دوست داشتنیمه. چون عصرا می رم بیرون و ا
چرا باید تو این اوضاع مامانم دندون‌درد بگیرن و این دندون‌درد علارغم مصرف آنتی‌بیوتیک تشدید یافته و به سینوس‌ها هم منتشر بشه؟ اونم دندونی که همین چند ماه پیش در کرده بودند.
حالا درد هم باعث شده فشارخون مامانم به ۱۸۰/۱۰۰ برسه، کاپتوپریل زیرزبانی و لوزارتان هم بعد گذاشت یک ساعت چندان جوابگو نیستند. .... مامان رفتند تا دستشویی برگشتند فشار خون رفته تا ۲۰۰!
دستام می‌لرزند. و بدتر اینکه، تو این اوضاع رفتن به بیمارستان/درمانگاه/دندانپزشکی (اگه
۱_این روزا خیلی حوصلم سر میره .مث زندونیا تو خونه حبس شدم 
نمی خواستم با این اوضاع و احوام و مصرف بیش از اندازه آب،خونه تکونی کنم 
ولیییییی حسابی حوصلم سر رفته بود. جمعه کارهامو شروع کردم ...هنوز تموم نشده 
دیشب هم از پا درد نخوابیدم.  امروز رو استراحت کردم ولی هنوز دست و پام درد می کنه 
۲_اخلاقم و رفتارم خیلی بد شده. خیلی رُک شدم.حیا و ابروی بقیه رو گذاشتم کنار. 
قبلنا بهتر بودم.حداقل رفتارهای زشت و زننده بقیه رو برشون نمی اوردم 
۳_توی این سن فق
عاقا امروز  داشتم توی پست های پیش نویس شده سالها قبلم توی همین وبلاگ میگشتم اون روزا که  هنوز اینستا نرفته بودم یه عالمه پست پیش نویس شده قدیمی دارم برای سالهای نود و چهار و پنج که بعد از ترک وبلاگ هیچ وقت ثبت نشد بین اون پستا این دست نوشتم رو پیدا کردم خیلی خوشم اومد نمیدونم کی این رو نوشتم ولی خب جالب بود برام تصمیم گرفتم امروز انتشارش بدم 

من برایت یک غزل گفتم 
یک غزل ساده 
یک غزل بی ادعا 
یک غزل از جنس شبهای بلند بی تو در آوار سرد آرزو هایم
اوضاع کوچ خوبه و من دارم بهترین حالتهای اینروزا رو تجربه میکنم، بدون فکر و خیال الکی و بدون دلیل، واقعا فاصله گرفتن از فضای مجازی و برنامهای چتی مختلف حال ادمو خوب میکنه، منکه حسابی راضی ام و دارم با جون و دل باشگاه و کلاس زبانمو میرم و وقتمو صرف درسم میکنم، جایی که واقعا باید، وقت میذارم و زندگیمو میگذرونم، از خودم و تصمیماتم راضی ام خیلی خوبه که حسم خوبه:-)
اوضاع کوچ خوبه و من دارم بهترین حالتهای اینروزا رو تجربه میکنم، بدون فکر و خیال الکی و بدون دلیل، واقعا فاصله گرفتن از فضای مجازی و برنامهای چتی مختلف حال ادمو خوب میکنه، منکه حسابی راضی ام و دارم با جون و دل باشگاه و کلاس زبانمو میرم و وقتمو صرف درسم میکنم، جایی که واقعا باید، وقت میذارم و زندگیمو میگذرونم، از خودم و تصمیماتم راضی ام خیلی خوبه که حسم خوبه:-)
این روزا همه شدن مثل من...
چند روز پشت سر هم تو خونه!
با این تفاوت که دوست دارن درآن بیرون اما نمیتونن و من همیشه دوست دارم بزنم بیرون ولی دوستایی رو ندارم که پایه ی همیشگیم باشن!
واسه همینه که فشار این چند روز رو خیلی خیلی خیلی کمتر از بقیه حس میکنم؛تازه از طرفی هم خوشحالم حالا که تو خونه م میتونم راحت insta رو باز کنم و حسرت خوش گذرونی و بیرون رفتنای بقیه رو نخورم.
من تحمل دوری و دلتنگی رو ندارم! و از خدا ممنونم که به واسطه ی دوستای نصفه نیمه من
تو تاریکی اتاقم، توی تختم لمیدم. هوا ناجوونمردونه سرد شد یهو. شومینه و شوفاژ و لباس پشمی خلاصه. فردا امتحان عفونی دارم. اما از ساعت هفت و نیم کتابو بستم و فکر و شعر و سیگار و کتاب. شایدم همین روزا همشون رو ترک کردم. شاید همین روزا خیلی چیزا رو ترک کردم. شایدم نه. خلاصه که نه حالی برای نوشتن هست، نه خوندن، نه هیچی. اما من هنوز همونم، همون منِ من. فقط سردرگم و خسته، احتمالا کمی غمگین، بیشتر تنها و ساکت، در خود فرو رفته و منتظر
دوسه روزیه خونه خواهرم تبدیل شده به کارگاه خیاطی.لباس بیمارستانی می دوزن از اون یه بار مصرفا.از برش تا ..... بسته بندی.دیروز حدود ۴۰ تا دوختند.برای بیمارستان زندان میدوزن.
همه خواهر و برادرام جمع شدن اونجا کمک کنن. یاد خاطرات مامان میفتم که از زمان جنگ تعریف می کنه. اون روزا که تو خونه نون می پختن برای رزمنده ها.
 
داداشم میگه دارن یه بیمارستان موقت توی زندان درست میکنن. میگه اگه یه نفر کرونایی وارد زندان بشه توی زندان فاجعه اتفاق میفته. چند روزه
دیشب جشن یلدا رو خونه مامان بزرگم گرفتیم و همه هم بودن. حسابی خوش گذشت خداروشکر و البته جای پدربزرگم حسابی خالی بود. امروز هم کیک خامه ای پختم واسه اولین بار، برخلاف تصورم خامه کشی اصلاااا خوب نشد. خامه شل شد و یه وضعی اصن. اما خب به هرحال خوشمزه بود. 
این روزا خیلی کار میکنم خداروشکر. حوصله درس هم ندارم. مینویسم که بدونم درس بده و من نمیخوامش و بعدا واسه دانشگاه دلم تنگ نشه! البته بگم بازم خوبه ادم تحصیلات دانشگاهی داشته باشه، خوش میگذره دانشگ
فین فین خانم (غ) از یه‌ظرف و چشمای خانم (ح) که مثل کاسه خون قرمز شده بود و عطسه های تک و توک بقیه از‌طرف دیگه اصلا خبرای خوشی و نوید نمیداد،خودش میدونست که به شب نرسیده سرماخوردگی دامن گیراونم  میشه اونم وقتی بین عوامل اصلی پخش ویروس کلاس نشسته بود و سردرد سه زنگ تموم کلافه اش کرده بود. اشتباه فکر نکرده‌بود حالش از صبحم بدتر شده بود‌،واین بود مژده آبان واسه اونی که بدجوری عاشق‌ پاییزه. فقط باید یه کنکوری باشی تا بفهمی این اوضاع میتونه روانت
یه سری روزام هستن که هیچی دلم نمیخواد مثل امروز...حس میکنم همه باید به یه زمانی تو زندگیشون برسن که از آدمیزاد ناامید بشن. از اینکه هیچ کسی تو دنیا قرار نیست برای فهمیدنشون تلاش کنه. این روزا که هم فشار دانشگاه هست هم فشار روحی بیشتر از هر وقت دیگه به این فک میکنم که هر بار که این اتفاق میوفته دردناک تر از دفه ی قبله و هر بار من عذرخواهی بزرگتری به خودم بدهکارم و هر بار فک میکنم دیگه نمیتونم دووم بیارم اما هر بار دووم میارم هر بار عادت میکنم و ان
سلام حورای منکم پیش میاد برات بنویسم بابا چرا ؟ چون فکرم درگییره خیلی چیزایی که نمی دونم گفتنش اصلا به دردت می خوره یا نه. سر بابات این روزا حسابی مشغوله درگیر اینکه چیکار بکنه تا به یه درد این مملکت بخوره. چیکار کنه که درد یه نفر از مردم این مملکت رو فقط یه دره کم کنه. و خب همه اینا با داستان هیولای کوچیکی به اسم کرونا خیلی سخت تر از قبل شده. هیولایی ریزی که یادمون انداخت ما گنده تر از فرعون ها با ریزتر از پشه ای می تونیم نابود بشیم. کلیات این رو
سال اول دانشگاه واقعا سال سختی بود برام! نمی‌دونید چی گذشت بهم پس فقط یه گرا بدم! من از اول ترم یک تا آخرش اول یه ۱۵ کیلو وزن اضافه کردم و بعد یه ۱۰ کیلو کم کردم. بی‌ثباتی روحی و فیزیکی رو از این دریابید!
یه سری چیزا شدیدا یادآور اون ایامن برام. وقتی اون چیزا برام اتفاق میفتن، یاد اون سال میفتم و سه بویی حس می‌کنم(واقعا به معنی لغوی: بو)
فک کنم نورونای مغزم آچمز شدن =)))
از بین همه‌ی این‌چیزا یکیشون صدای محمدعلیزاده‌س تو آهنگ عشقم این روزاست. او
سال اول دانشگاه واقعا سال سختی بود برام! نمی‌دونید چی گذشت بهم پس فقط یه گرا بدم! من از اول ترم یک تا آخرش اول یه ۱۵ کیلو وزن اضافه کردم و بعد یه ۱۰ کیلو کم کردم. بی‌ثباتی روحی و فیزیکی رو از این دریابید!
یه سری چیزا شدیدا یادآور اون ایامن برام. وقتی اون چیزا برام اتفاق میفتن، یاد اون سال میفتم و یه بویی حس می‌کنم(واقعا به معنی لغوی: بو)
فک کنم نورونای مغزم آچمز شدن =)))
از بین همه‌ی این‌چیزا یکیشون صدای محمدعلیزاده‌س تو آهنگ عشقم این روزاست. او
اعتراف میکنم این مدت که اینجا نبودم ، رفته بودم تلگرام و چنل زده بودم :| که البته هیچی به ذهنم نمیرسه توش بگم!!
خلاصه که دلم برای اینجا تنگ شده و کلا اینجا خلوت و آرومه و وقتی میبینی یه نظرجدید داری یه حس خوشالی یه ثانیه ای بهت میده که با صدتا نظر ناشناس عوضش نمیشه کرد.
اگه بخوام بگم اوضاع چطوره ، باید بگم خوبه . ولی من راضی نیستم . تو این مدت که توی تلگرام بودم به طور اتفاقی چنل دوست دورهی راهنمایی و همکلاسی دورهی دبیرستانم رو پیدا کردم و برای با
دیشب با دوستم رضا رفتیم بیرون که هم شامی خورده باشیم و هم دوری زده باشیم ؛ اما وقتی برگشتیم به انبار من موندم و کلی فکر و دغدغه که فقط از خدا خواستم کمک کنه که تو این دوره سخت ، بتونیم درست باشیم و درست زندگی کنیم .اول بگم که شیراز ، از نظر حجاب و حیا چه برای دختر و چه برای پسر اصلا اوضاع مناسبی نداره بخصوص هرچه به بالای شهر بری ، اوضاع هم بدتر می شه !!اوضاع طوری می شه که روسری برای دختر دیگه معنایی نداره ، بارها دیدم که بعضی از دخترخانم ها ، بدون ر
حالا یه عالمه گلدون دارم. یه گلدون سفالی زرد با گلی که گلهای زرد میده، یه گلدون نارنجی با یه شمعدونی که گل نارنجی داره، دو تا گلدون سفید، یکی گل سنگ و اون یکی گل یخ، یه گلدون آبی که حسن یوسف داره و سه تا گلدون که رنگین و خط های سبز و زرد و نارنجی دارن و کاکتوس دارن تو خودشون و یه پایه گلدون چوبِ طبیعی خوشکل. که گذاشتمشون کنار در تراس! هر از گاهی با لبخند نیگاشون میکنم. حس زندگی میخواستم راستش. نه که حس و حال زندگی نداشته باشما. دارم. پر انرژی هم هست
در طول این سال ها  وقتی مامان بعد از نبرد یک تنه با کار خانه کم می آورد و در رخت خواب می افتاد و ما هم گیج و سرگردان دنبال زودپز و هاون و ادویه و گوشت خورشتی و سبزی سوپ و آش و... می گشتیم و هر ثانیه دعا می کردیم مامان زودتر خوب شود تا از این اوضاع داغان و شلم شوربا نجات پیدا کنیم.دقیقا همان لحظه ها با هم تصمیم می گرفتیم که از این به بعد هر کدام گوشه ی کاری را بگیریم تا به آن اوضاع نیفتیم.دو سه روز اول خوب پیش می رفت و بعد دوباره و دوباره  از زیر کار در
خب خب وارد فصل مدرسه ها شدیم و هممون کلی روزای خوبو تو این دوران گذروندیم. خیلی دلم برای اون روزا تنگ شده و طبق این چالش قراره یکی دوتا خاطره تلخ و شیرین تعریف کنم.
حقیقتش من خاطره ی تلخ آنچنانی ندارم و از اون روزا بیشتر خاطرات شیرین و خنده دار یادمه، الانم کلی فکر کردم ولی بازم چیز خاصی یادم نیومد.
فقط اولین چیزی که یادم اومد این بود که سال پیش دانشگاهی مدرسه ای
ادامه مطلب
تهران ؛ روز های سخت ۹۸ 
وسط فشار همه جانبه ی زندگیمم ... جوری که امید به آینده ندارم 
مدام با خودم تکرار میکنم ... سحر ندارد این شبِ تار ...
دقیقا همونی شدم که یه عمر با غرور میگفتم من هیچوقت اینجوری نمیشم 
همه ی کارها پیچیدن تو هم ... 
خدا میدونه تو این یه ساله چند شبو گریه کردم ساعتها ...
خدا میدونه کلمه به کلمه ی حرفای اطرافیانم چجوری درد میشه یکی یکی به قلبم شلیک میشه 
خدا میدونه چقد حالم بده 
خدا میدونه من درونم چی میگذره 
خدا میدوته چقد برام سخت
دانلود آهنگ ناصر عبداللهی یه رویا
Download Music Naser Abdollahi Ye Roya Ye Roz Az Hamin Rouza
دانلود آهنگ بسیار زیبای ناصر عبدالهی با نام یه روز از همین روزا “یه رویا”
این اهنگ با اسم (یه روز از همین روزا) هم شناخته میشود
دانلود آهنگ یه رویا ناصر عبداللهی
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید…
تکست و متن آهنگ یه روز از همین روزا با صدای ناصرعبدالهی
یه روز از همین روزا روی شب پا میذارم توی قاب لحظه ها عکس فردا میذارم
تا که خوب خوب بشه زخمای دلواپسی عشقو مرهم میک
سلام
گفتم منم چالش/تمرین عکاسی قرنطینگاری رو شروع کنم. برای توضیحات بیشتر پست‌های چارلی و نورا رو بخونید.
سعی می‌کنم تا جایی که می‌تونم عکس هر روز رو بگیرم تا آخر. ولی خب ممکنه ناقص و نامنظم باشه :))
چیز وسوسه‌کننده اینه که دیدم برا بعضی از موارد تو گالریم عکس مرتبط دارم، ولی با خودم قرار گذاشتم همه رو همین روزا و تو همین اوضاع قرنطینه بگیرم.
عکسا رو تو همین پست می‌ذارم و هر بار تاریخ پست رو آپدیت می‌کنم که ستاره‌ش روشن بشه. امیدوارم اذیت‌ت
سلام
میخواستنم بدانم که تو دهه 80 اوضاع کار چطور بود؟، آخه اون موقع هم کارمندان دولتی حقوق و مزایای اونها بیشتر از کارمندان خصوصی بود و نسبت به کار آزادی ها امنیت و ثبات شغلی بیشتری داشتند. اما بیشتر مردم یا کار آزاد داشتند یا تو بخش خصوصی کار میکردند. 
پس چرا اون موقع اینقدر تقاضای کارمند شدن در دولت نبود؟، الان دارند میگن که کارمندان خصوصی و مشاغل آزاد همیشه روی لبه پرتگاه هستند، یک ماه درآمد دارند، احتمال داره ماه دیگه هیچی نداشته باشند،
سلام
گفتم منم چالش/تمرین عکاسی قرنطینگاری رو شروع کنم. برای توضیحات بیشتر پست‌های چارلی و نورا رو بخونید.
سعی می‌کنم تا جایی که می‌تونم عکس هر روز رو بگیرم تا آخر. ولی خب ممکنه ناقص و نامنظم باشه :))
چیز وسوسه‌کننده اینه که دیدم برا بعضی از موارد تو گالریم عکس مرتبط دارم، ولی با خودم قرار گذاشتم همه رو همین روزا و تو همین اوضاع قرنطینه بگیرم.
عکسا رو تو همین پست می‌ذارم و هر بار تاریخ پست رو آپدیت می‌کنم که ستاره‌ش روشن بشه. امیدوارم اذیت‌ت
بعضی روزا انگار با آدم سر لج دارن. امروز از اون روزا بود؛ برنامه‌ها پشت هم کنسل می‌شدن یا درست پیش نمی‌رفتن. تیر خلاص چی بود؟ عصر اس‌ام‌اس اومد که سفر فردا لغو شده.
شما شاهد باشین، من این دفعه بدون این که دیگه منتظر دوستام بمونم تنهایی ثبت نام کرده بودم با تور دانشگاه برم یه طرفی، خودشون کنسل کردن :(


پ.ن. عوضش خوب شد نمایشگاه الکامپ رو رفتم. برام جذابه! این که سر چند تا از غرفه‌ها (که یه کم به رشته‌م و چیزایی که بلدم نزدیک بودن) بیشتر وایس
دانلود آهنگ سیروان خسروی خیلی روزا گذشت
طراح کاور: علی قاضی زاده | آهنگساز، تنظیم، میکس و مسترینگ و خواننده: سیروان خسروی | سبک آهنگ: دلتنگی و احساسی | ترانه سرا: علی بحرینی
دانلود آهنگ خیلی روزا گذشت سیروان ‎خسروی در ادامه مطلب

ادامه مطلب
خیلی خودمو کنترل می کنم که بگم اوضاع خوبه.ولی از شما چه پنهون پر از بغضم 
می خوام زار زار به این اوضاعم گریه کنم. ای خدا چه بلایی بود سر خودم آوردم.الان افسرده ترینآدم روی زمین منم.چند تا عکس از خودم گرفتم چهرم خیلی پژمرده شده.نمیدونم چقد طول بکشه به این اوضاع عادت کنم و همه چی عادی بشه 
دلم شده غمکده.آروم و قرار ندارم 
خودم میدونم مقصرم.همه این سالها و اتفاقات خودمو مقصر میدونم.زندگی هیچ وقت به عقب برنمیگرده تا من جبران کنم.شاید درس عبرتی برای
بسم الله 
نمیتونم بگم این روزا پر اضطراب‌ترین روزای زندگی منه، چون بدتر از این رو هم گذروندم... ولی در نوع خودش سختیِ بی سابقه ای داره
داشتیم زندگیمونو میکردیم، هر روز با تکرار جمله ی " تا به شلوغی و گرونی دم عید نخوردیم خریدامونو تموم کنیم"، سرگرم بودیم با گیر دادن به فلان جمله ی خواهرشوهر و برادرشوهر، مشغول تلاش برای برنامه ریزی سال جدید، کرونای منحوس از راه رسید.  راستی راستی کی فکرشو میکرد که دیگه هیچی سرجای خودش نباشه
خدا کنه این روزا زو
سلااااااام :))
دلم تنگ شده بود برای اینجا...برای نوشتن...برای شما! :)
اول یه خبر خوب بدم!
حال نباتِ هیجده ماهه خوبه...خداروشکر به هوش اومده :)
[خدایا مرسی]
روزای قشنگیه،مگه نه؟ :)
از اون روزاست که خدا مدام داره قربون صدقه ی آبنباتش میره :)
از اون روزاست که مدام داره قند تو دل نباتش آب میشه :)
چه خدایی...چه نباتی...جانم!
دلم میخواد هر روز این ماه قشنگ رو نقاشی کنم،قابش بگیرم :)
روزهایی که تنهایی افطار میکنم...
روزهایی که ح میمونه پیشم تا تنها نباشم...
نصف شبای
صبحا که بچه ها پا میشن با شبکه آموزش درساشون رو پیش میبرن تا حدودی.مدرسه شون هم گروه ایجاد کرده برای تدریس معلم ها.بازم خوبه تا حدودی تو درس هستن و خیلی از درس پرت نمیشن.
دیشب همسر لطف کرد پرده هایی رو که شسته بودیم آویزون کرد.هنوز کار زیاد مونده..
صبح متوجه شدم که سه روز نانوایی ها و مراکز خرید و.. تعطیلن.یادم اومده نون نداریم ساعت 7 پاشدم رفتم ببینم بازه یا نه باز بود و خلوت خدا رو شکر.این اطلاعیه ها رو الکی صادر می کنن یا واقعا از اصنافه؟!آخه مگ
اعصابم خورده،
نه نمیگم ولی باید رفت، تا خستگیم در ره...
اون روزا دیگه بر نمیگرده، باید رفت
رفتنم بهتره بودنت عادتِ
کاش بر نمیگشتم
نمیدونم چیکار دارم میکنم، نمیفهمم، هی میخوام ادیتش بزنم میگم نه، نه، نهه!با اینکه میدونم ببینه شاید یکم ناراحت شه... یکم؟ 
تو کارکترام ندارم کلک یکم.
بیشتر اَ یکم. ولی نه! ادیتش نمیزنم. نمیدونم میخام تلافی چیو سرش خالی کنم؟ چرا خوبم میدونم، ولی این مشکل توعه کوثر... اینو بفهم.
شرت مثل غمت کم 
 
اه ، به من چههههه، بهت گ
احساس می کردم اگر اوضاع همین طوری بماند دق می کنم...اوضاع همان طور ماند و دق نکردم!همه مان اینگونه ایم.لحظه های گَندی داریم که تا مرز سکته پیش میرویم! اما میگذرد.هیچ وقت حرف سربازی که بدون پاهایش از جنگ برگشت را فراموش نمیکنم:" من فوتبالیست خوبی بودم!اولش برای پاهایم هر شب گریه میکردم،تا فهمیدم خدا دوست داره من شطرنج باز خوبی باشم".شاهین شیخ الاسلامى
از اونجایی که ملت تو شبکه های اجتماعیشون دارن هایکو کتاب میذارن گفتم مام بی نصیب نمونیم
ولی برای اینکه نوآوری کنیم علاوه بر هایکو کتاب به یه تاریخ یا حادثه تو سال ۹۸ ربطش میدیم!(پسر عجب نوآوری مزخرفی)
 
ماجرا فقط این نبود
من نوکر بابا نیستم
حقیقت دارد من یک فیلسوف کوچکم...
(خبببب ربطش میدم به جمعه ی هفته ی پیش که میخواست بابام پنجره ها رو تمیز کنه ولی من نق زدم که سرده بعدشم سرتق بازی درآوردم...تو سال جدید واقعا باید کمتر سرتق باشم)
 
 
روی تخته س
سخته.کجه. نابه‌جاست. این روزای از شکل افتاده، اولش یه گوله برف کوچیک بود، حالا ترسناک شده، بهمن شده، آوار شده. این روزا داره بهم سخت میگذره. یاد اون صحنه از سریال کره ای میوفتم که بعد از مدتها دست و پنجه نرم کردن بابت غمش، آروم قدم برداشت سمت دوستانش و آروم و اشک ریخت و خیلی آروم گفت: بچه ها، من، داره، بهم، سخت ، میگذره. چهارتا دوستش بغلش کردن و بابت اینکه به غمش اعتراف کرد احساس کردن حالش بهتر شده.
سرکار فشار بالایی رومه. نه که کار خاصی کنم، فقط
دانلود آهنگ عزیزم از وقتی رفتی خیلی مریضم اشک توی آغوش کی بریزم (علی سفلی)
Ahang azizam az vaghti rafti kheili marizam ashk toye aghoshe ki berizam az Ali Sofla
دانلود آهنگ عزیزم از وقتی رفتی خیلی مریضم اشک توی آغوش کی بریزم (علی سفلی)
عذابم نده که من این روزا خرابم♬!
یه قایق شکسته رو آبم♬!
تموم دنیا کرد جوابم♬!
دانلود آهنگ علی سفلی عذاب
عزیزم از وقتی رفتی خیلی مریضم♬!
اشک توی آغوش کی بریزم♬!
باید تو تنهاییم بسوزم♬!
عذابم نده که من این روزا خرابم♬!
یه قایق شکسته رو آبم♬!
تموم دنی
دانلود آهنگ غمگین محسن لرستانی خیانت
Download Music Mohsen Lorestani Khianat
دانلود اهنگ خیانت محسن لرستانی – این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
دانلود آهنگ کردی محسن لرستانی بنام خیانت با لینک مستقیم
دانلود موزیک و ترانه های کوردی با صدای محسن لرستانی
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید …
تکست و متن آهنگ محسن لرستانی خیانت
این روزا قصه ها همش قصه ی دل سوزوندنی
خلاصه این حرفا همه حرف زدن و نموندنیست
جنس دلای آدما این روزا سخت و سنگیه
فقط توی نق
این روزا قایم باشک بازی می‌کنم...
چند نفری از بچه‌های دانشگاه هستند که اصلا دلم نمی‌خواد ببینم‌شون و از قضا مجبورم به دانشکده‌های دو نفرشون رفت و آمد کنم، چون دروس سرویس ارائه می‌دن.
هندزفری رو می‌چپونم تو گوشم، زیر چشمی نگاه اطراف می‌کنم که ببینم یه موقع آشنایی نباشه، بعد یه جوری که یعنی من خیلی گیجم و اصلا حواسم به دور و برم نیست، شروع می‌کنم به راه رفتن. حالا در مواقع عادی گزاره‌ی بالا معمولا درسته و کلا از مرحله پرتم، ولی این روزا خو
می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود.همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است.وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!.خودش را به سینه‌ی پدر چسباند..شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید. ففِرُّوا إلی
 یکی از رویاهای این روزام اینه که وقتی خواستم ازدواج کنم مراسمی بگیرم که توی اون فقط دوست و رفیق و همکارام باشن. همکارها و دوستای من و همسرم. 
نه اقوامی که تمام رابطمون خلاصه شده توی تبریک و تسلیت اونم مجازی. حضوریش هم که فقط همدیگه رو توی عروسی و مراسم ختم میبینیم. 
یه عصر تا شب دعوتشون کنیم به عصرونه و شام و کلی خنده و خوش گذرونی. 
پول چیزی که اینقدر ارزش و اهمیت داره این روزا و از پول مهم تر معرفت و زمان رو ادم باید خرج کسایی بکنه که به دردش می
 
 
دیروز با مهرداد رفتیم زیر بارون قدم زدیم. بارون ریز ریز می‌بارید و زمین با برگای زرد و نارنجی فرش شده بود. راه رفتیم وراه رفتیم وحرف زدیم از همه چیز و همه جا. از اوضاع این روزا و این که باز قراره  از هدف‌ها و آرزوهامون دورتر بشیم. آخرش به این نتیجه رسیدیم که باید زندگی کنیم! با تمام وجود و با همه‌ی جونی که داریم. عمر و جوونی ما به هر حال می‌گذره و هیچ کس حتی یادش نمی‌مونه که یه نسلی بود که این‌ها رو از سر گذروند. دلیل نمیشه خودمون رو از قشن
 
 
دیروز با مهرداد رفتیم زیر بارون قدم زدیم. بارون ریز ریز می‌بارید و زمین با برگای زرد و نارنجی فرش شده بود. راه رفتیم وراه رفتیم وحرف زدیم از همه چیز و همه جا. از اوضاع این روزا و این که باز قراره  از هدف‌ها و آرزوهامون دورتر بشیم. آخرش به این نتیجه رسیدیم که باید زندگی کنیم! با تمام وجود و با همه‌ی جونی که داریم. عمر و جوونی ما به هر حال می‌گذره و هیچ کس حتی یادش نمی‌مونه که یه نسلی بود که این‌ها رو از سر گذروند. دلیل نمیشه خودمون رو از قشن
میدونی خوشبختی یعنی چی؟! :)وقتی عشقم میره اتاق مامان اینا بخوابه تامن تو اتاق خودم یکی دوساعت درس بخونم بعدیه ساعت که فکرمیکنم خوابه یهو صدام کنه بگه بیا کنارمن باش تا من خوابم ببره بعدش برو به درست برس!بدون تو خوابم نمیبره .. :)
وچه لذتی داره نوازش کردن موهات و صورتت چشم رنگی من...
کی فکرش رو میکرد من تو این وبلاگ همچین پستایی بزارم؟! :)
داره بارون میباره ... فکرکنم تواین حوالی فقط چراغای خونه ی ما روشنه !!! خب چیکارکنم تنهایی تو اتاق میترسم !!! :) چرا
گاهی  این تصویر رو برای خودم خلق میکردم که اگه روزی در یک پرواز که با مشکل فنی روبرو شده و مسافرا از ترس فریاد میزنن من  چه عکس العملی رو از خودم نشون میدم ! اینکه منم مثل بقیه میترسم و داد میزنم یا به استقبال مرگ میرم !  
همیشه تو این تصویر سازی من خودم رو مشغول کتاب خوندن میبینم یا لپتاب به دست که داره کارای پروژش رو انجام میده و  آرامشِ خودش رو حفظ کرده و داد و فریادهای دیگران به هیجاش نیست و تو اون سقوط من بیخیال ترین موجود زنده ی اون پروازم!
پنج روزه که هم اتاقی هام رفتن خونه هاشون و من خوابگاه موندم چون هم راهم دوره هم اینکه میدونستم اگر بعد از دو ماه برم خونه اونقدر همه چیز تازه هست و اونقدر دلم تنگ شده که درس نخونم! لذا تصمیمم بر این شد که همینجا بمونم و منم که عاشق داشتن فضای خصوصی ... این روزا دارم از تنهاییم توی اتاق لذت فراوان میبرم!یه چیزی هم که کشف کردم اینه که خوابگاهمون علاوه بر اتاق دونفره ، اتاق یک نفره هم داره.یعنی ممکنه به بچه های لیسانس هم تعلق بگیره؟! آخه دختری که من
#دختر_است_دیگر
اگر احساساتمان را نشان دهیم، میگویند نمایشی است.اگر رویای فرصت برابر داشته باشیم میگویند متوهم شده،اگر عصبانی بشویم، میگویند هیستریک و غیرمنطقی یا دیوانه شده اید.‌اگر آرزوهای بزرگ داشته باشیم،‌ میگویند رؤیایی ست...‌زنی که اولین بار به فضا رفت، دیوانه بود،زنی که وارد رینگ بوکس شد، دیوانه بود،زنی که ریاضی دان جهان بود، دیوانه بود،زنی که نخست وزیر است، فرماندار است، مدیر است،زنی که رقابت میکند،زنی که میجنگد،زنی که میوفتد و
بعضی روزا هم هست که خیلی به مرگ فکر میکنم 
روزایی که خسته میشم از همه ی چیزایی که ندارم 
خسته میشم از پرولتاریا بودن 
این روزا خیلی زندگی برام بی ارزشه 
نمیدونم تا کی میتونم ادامه بدم، این زندگی مزخرف رو 
یه زندگی احمقانه و اعصاب خورد کن 
مشکل اصلی اینجاست که هر کاری کردم به در بسته خوردم!
هنوزم همینطوره! هر کاری میکنم هزار تا مشکل اساسی پیش میاد!
در این حد که در یه مورد خاص اصلا جنگ شد هنوزم فک کنم جنگه دقیق نمیدونم دیگه دنبال نکردم اخبارشو!
ح
تو زندگیتون هر کاری دوست دارید بکنید اما نذارید که انرژیتون فقط از یه طریق تامین بشه. شارژرتون رو فقط به مادر، پدر، خواهر، برادر، رفیق یا عشقتون وصل نکنید. منبع انرژیتون رو از خرید کردن و نقاشی و عکاسی و درس خوندن و کوفت و زهر و مار پر نکنید... دارم عذابشو میکشم که اینا رو بهتون میگم.
این روزا که نه فرصت کافی برای عکاسی و کتاب خوندن دارم. نه زمان کافی برای درس خوندن. تا چشم به هم میزنم پولام خرج شدن و کسایی که ازشون انرژی میگیرم خودشون نیازمند ان
 
وقتی حیوانات به مزرعه تسلط می یابند، تصور می کنند زندگی بهتری در انتظار آنهاست. آنها در رویاهایشان دنیایی را در نظر می آورند که در آن همه ی حیوانات با هم برابرند و در تمامی اموال و مستقلات سهیم هستند.اما به زودی خوک ها کنترل اوضاع را به دست می گیرند و یکی ار آنها به نام ناپلئون رهبری همه ی حیوانات را به عهده می گیرد!
 
"عه چه قدر شبیه ما!"
 
این کتاب رو تو پست های قبل معرفی کردم،
می تونید از کتابخونه پیداش کنین.
──── ♡ ────نام کتاب: قلعه حی
شنبه که شبش رفتم باشگاه بعد نرمش ! کلی خسته بودم ..
یکشنبه هم رفتم تا غروب بیمارستان و شبش کلاس مشاوره ...
خستگی به حدی بود که شب ساعت 00:00 تا 11 صبح خوابیدم ..
الانم چون برنامه به هم ریخت و قراره دوباره بازتوانی کنم بعد از ظهر هیچ کاری نکردم ..
امیدوارم بتونم الا عربی رو کامل دانلود کنم !
مجبور شدم *گل بزنم و خب نمیدونم الان تکلیف چالش 30 روزه چی میشه !؟
ایا همه چی لغو با این اوضاع پیش اومده ؟
2 روز بدون درس / 2روز کامل بدون نرمش / امروزم که *گل زدم !:/
عنوان ر
چند روزی هست که حوصله ندارم چیزیو چک کنم!
ینی میریم توییتر همش داستانای نضخرف میبینم راجب هواپیما و سردار و فلان...
میرم تلگرامم همینم
از درد و رنج خستم
از اینکه همه غر میزنن خسته شدم!دلم یه ادم شااااد و پر انرژی میخواد با هم بریم بگردیم و برای چند ساعتیم که شده به این همه مشکل نیگا نکنیم!
دو روز پیش دانشکده بودیم!حتی اونجا هم بحث و مشکل پیش اومد! داشتم فکر‌میکردم من دوساله ندیدم ادمای اینجا اینجوری بیافتن به جون هم!اگه مشکلی بوده هم بین یکی دو
متعهد بودن به یه نفر اصلا کار سختی نیست ...ولی همیشه بودن یه نفر و دوست داشته شدنم توسط یه ادم دیگه و خسته و تنها نبودن برای من خیلی حس عجیب و سختیه...۲۱ فروردین نامزد کردیم و به زودی هم عقده...قرار نبود به این زودی عقد کنیم ولی بخاطر اصرار های مامانم مجبوریم زودتر عقد کنیم...الف یا اسم مستعار دندون موشی...این روزا خیلی به فکر منه...میخواد من دیگه به تنهایی فکر نکنم ...میخواد نیازی به سیگار کشیدن و مشروب خوردن نداشته باشم...میخوام همونقدر که خودش خوشح
قراره امسال کنکور هنر و زبان شرکت کنم.هدف از زبان همینجوری ولی هنر برای رشته سینماست
دارم رمانم می نویسم.اوضاع مالی خانواده زیاد اوکی نیست. یه پکیج کامل کتابای تخصصی 770
تومن!و نمی دونم کی قراره به دستم برسه.دوتا مسابقه داستان نویسی هم قراره شرکت کنم
خانواده بهم میگن بیا برو آرایشگری، می خوایی ته تهش لیسانس بگیری که چی بشه؟ این مدتی
که نبودم توی اینستاگرام بودم و حقیقتا افسردگی گرفتم! نمی خوام دنبال کننده خوشی های
بقیه باشم.استرس،خوشحالی،ن
خدایا چه کنم چند روزه لام تا کام حرف نزدم و فضای خونه غم آلود و شیطانیه و همش غم تزریق میکنن انگار یه  عده منتظر بودن من خفه شم تا سو استفاده های خودشون رو بکنن نمی دونم ولی غم تا جایی خوبه که با اشک تبدیل به خوشی شه اگه قرار باشه الکی نگران باشی و  هی زانو غم بگیری و عقده کنی شیطان سواستفاده میکنه من دوست ندارم کسی بخاطرم غم بخوره و الکی نگران حالم باشه و حالمو بدتر میکنه شیطونه میگه یه آهنگ رقص بزار و برخص و فیلم ضبط کن حالا تا فکرامو بکنم ببین
۱- این روزا و به طورِ خاص ، این یک هفته زندگی‌م و احوالاتم یه نمودارِ سینوسی بود . یه روز خنده ، یه روز گریه . یه روز امیدوار ، یه روز ناامید . یه روز هایِ های ، روزِ بعد وایِ وای . اما هر روزه‌ش در حال تلاش . واقعا امیدوارم شرِ کنکور همین امسال از زندگیم کنده شه .
۲- از سال ۹۵ اومدم بیان . یه وبلاگ داشتم که حدود یک ماه دیگه دو ساله میشه . هیچ مطلبی‌ رو ازش منتشر نکردم . همیشه هر چی تو وبلاگام نوشتم ( بله من تو این سه سال بیش از ۶ - ۷ وبلاگ داشتم ) اونجا پ
این روزها بدجوری فکرم پریشون شده. یه اسب لجام گسیخته شده که هر لحظه داره به سمتی میتازه  و هی هی و های های منم به هیچ جاش حساب نمیکنه. موندم بذارمش به حال خودش که تا نفس داره برای خودش بتازه که وقتی خسته شد و از نفس افتاد برم بهش یه لجام سفت و سخت بزنم یا از همین الان بدوم دنبالش و مهارش کنم که این خطر گم و گور شدن خودم رو هم در پی داره. 
البته علت این اوضاع رو هم خوب میدونم. علت این اوضاع به هم ریختگی روزمرگی هاس که باعث شده وقتی برای لحظه ای اروم
هر روز بلند می‌شم می‌رم جایی که دوست ندارم تا کاری که دوست ندارم رو انجام بدم. هر روز تلاش می‌کنم مهارت‌ها و دانسته‌هام رو در مورد کاری که دوست ندارم، تو جایی که دوست ندارم، بیش‌تر کنم.
نمی‌تونم نصفه ولش کنم چون هیچ وقت تو‌ زندگیم نتونستم کار مهمی رو نصفه ول کنم؛ یا خودم نتونستم یا بقیه نذاشتن و حالا هم نه خودم می‌تونم نه بقیه می‌ذارن.
شیش ماهه می‌رم سر کار و‌ هنوز سر سوزنی درک نکردم لذت «عوضش پول درمیاری و‌ دستت می‌ره تو جیب خودت» کجا
ثانیه‌ها و دقیقه‌ها و ساعت‌ها و روزها و هفته‌ها و ماه‌ها همین‌طور وحشیانه دارن می‌گذرن و من فقط در حال تماشای گذر زمانم.اوضاع مالی رو که همه در جریانید! که چطور ماه گذشته تراز مالی زندگی‌مون منفی چند میلیون شد. که ماه مهر، در بدترین شکل ممکن سپری شد. (شاید باورتون نشه اما فکر نمی‌کردم این ماه به نیمه برسه، به آخر که هیچ!) البته که هنوز هم کامل سپری نشده.اوضاع مملکت رو هم که همه در جریانید. چی بگه آدم والا؟ احتمالاً مسئولین رده بالای مملکت
بسم‌الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
در میان رفقا و فامیل ، بطور کلی در میان افرادی که با آنان ارتباط داشت،افرادی بودندکه ،ازخوردن مال حرام،نزول و بیت المال و حق کارگر و...ابایی نداشتند،بدون هیچ انتقاد واعتراضی روابط گرمی باانان داشت،
روزی شنیدم که از اوضاع کشور و...انتقاد می‌کند و از فساد موجود می‌نالد و....
به او گفتم
توکه سرسفره افرادی می‌نشینی که جز به شکم و زیر شکم خود فکر نمیکنند،و کوچکترین اعتراضی هم به آنها نمی
کم کم داریم به یک سالگی زندگی مشترک مون نزدیک میشیم . یه سال غم و شادی، یه سال قهر و آشتی، یه سال تلخ و شیرین، زندگی بالا پایین زیاد داشت واسمون . پارسال یه همچین روزایی بود که خیلی تنها بودیم . تو تنهاتر از من، من تنهاتر از تو ، خدا رو داشتیم و همدیگه رو . من تنهایی جهیزیه میخریدم تو تنهایی دنبال وام میدویدی که بتونی خونه اجاره کنی، من تنهایی وسیله میچیدم تو تنهایی دنبال پول بودی که بتونی مراسم عروسی بگیری اونجوری که من دلم میخواد، اصلا چرا میگ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها